معامله با خدا
08 اردیبهشت 1396 توسط حديثه يگانه پور
جناب بسطامی از عارفان معاصر با امام هشتم(علیه السلام) از خانه به مسجد می رفت. در بین راه خانمی از پشت بام، خاکستر منقل را به کوچه ریخت، غافل از این که بایزید بسطامی در حال عبور بوده است. فردی که همراه جناب بسطامی بود، مشاهده کرد که بایزید می خندد. گفت: او خاکستر بر سر شما ریخته است و شما می خندی؟ جناب بسطامی فرمود: این سر صورت که من می شناسم، سزاوار آتش است، به این خاکستری اکتفا کرده اند شاکرم خدا را آری، کسی که با خدا معامله می کند، رضایت خداوند را بر مردم ترجیح میدهد و در هر حادثه ای رضایت خداوند را می جوید و از کرده نادانان، ناراحت نمی شود.
منبع: بازبینی و درمان ضعف آن/ استاد دکتر مرتضی آقا تهرانی/ ص98