معامله با خدا
08 اردیبهشت 1396 توسط حديثه يگانه پور
جناب بسطامی از عارفان معاصر با امام هشتم(علیه السلام) از خانه به مسجد می رفت. در بین راه خانمی از پشت بام، خاکستر منقل را به کوچه ریخت، غافل از این که بایزید بسطامی در حال عبور بوده است. فردی که همراه جناب بسطامی بود، مشاهده کرد که بایزید می خندد. گفت:… بیشتر »